یکی از جالب ترین پدیده هایی که در محیط آکادمیک دانشگاه استنفورد دیدم، نگاه برد-برد استادها به همکارانشان است. در دانشکدهی اقتصاد، هرسال یک یا دو استاد جدید استخدام می شوند. در این دانشکده، شش گروه آموزشی مختلف در شاخه های مختلف اقتصاد وجود دارد و هر گروه تلاش می کند استادهای جدید در زمینه کاری مربوط به آنها استخدام شوند. در برخوردی که با بیش از ده استاد مختلف داشته ام، تمامی آنها نشان دادهاند که از استخدام یک استاد که در زمینه تخصصی آنها پژوهش میکند استقبال میکنند. این در حالی است که با اضافه شدن یک استاد در زمینه تخصصی یک استاد دیگر، دانشجوهای علاقه مند به آن زمینه بین این دو استاد پخش می شوند، درسهای تخصصی آن زمینه بین آن دو استاد تقسیم می شود و بنابراین اساتید گهگاه مجبور می شوند که درسهای جدید ارایه بدهند (که کار وقت گیر و پرهزینهای است) و یا برای چندسال بدون دانشجو می مانند. سوال اینجاست که چرا با وجود این هزینه ها، استادها از حضور یک استاد قوی دیگر در زمینهی خودشان، استقبال میکنند؟
یکی از پاسخهای احتمالیای که من برای این پرسش پیدا کردم، نگاه برد-برد در تعاملهای آکادمیک اینجاست. از نگاه یک دانشجوی شاخهی طراحی بازار، شکل گیری این نگاه را نه لزوما به دلیل تربیت یا عوامل فرهنگی و غیره، که به دلیل طراحی دقیق قوانین بازیِ آکادمیک میبینم که بخش مهمی از آن ناشی از «رقابت جدی موسسات آکادمیک» است. با حضور یک استاد قویِ جدید، رتبه آن دانشکده در بین دانشگاه های جهان بالاتر میرود و آن شاخهی پژوهشی خاص در آن دانشکده مطرحتر می شود. از طرف دیگر، به دلیل ارتباط محکم صنعت و دولت با محیطهای آکادمیک، پروژههای درآمدزای بیشتری وارد دانشکدههای قویتر میشود. علاوه بر آن، با بهبود سطح علمی و مالی یک دانشکده، دانشجوهای بهتری جذب دانشکده میشوند و خروجیهای دانشکده در بازار کار موفقتر عمل میکنند که این چرخه مثبتی را به نفع یک دانشکده ایجاد میکند. بنابراین، استادها میدانند که قویتر شدن گروه پژوهشی و دانشکده آنها در مجموع هم آنها را با دانشجوهای بهتری مواجه میکند، هم شرایط مالی کل دانشکده را بهتر میکند و هم آنها را تبدیل به «استاد یک دانشگاه بهتر» میکند.
علاوه بر همه اینها، با تشکیل یک «حلقه»ی قوی از دانشمندان یک شاخهی علمی، تعاملات رسمی آنها در محیط دانشگاه و تعاملات غیررسمی آنها در مهمانیها، رستورانها یا کافهها به بهبود ایدهها و پرورش ایدههای نوین کمک میکند. در واقع، در این همکاری علمی نوعی «هم افزایی علمی» ایجاد میشود که در مجموع به نفع همه افراد است.
البته قصد ندارم که این دلایل و مشاهدات محدود از یک دانشگاه را به کل موسسات آموزشی آمریکایی تعمیم بدهم و قطعا ممکن است که در مواردی خاص، اضافهشدن یک استاد برای استادی دیگر هزینهبر باشد. با این همه، در تمامی مشاهدات شخصیام در این مورد، دیدهام که طراحی دقیق قوانین بازی و رفتار عقلانی بازیگران، آنان را به تعادلی رهنمون کردهاست که در آن همه به دنبال بزرگکردن اندازه کیک بودهاند، چراکه میدانستهاند که تکهی کوچکی از یک کیکِ بسیار بزرگ میتواند بزرگتر از تکهی بزرگی از یک کیکِ کوچک باشد.
پ.ن: این را در فیسبوک نوشته بودم. یک تغییرات جزییای دادم و اینجا هم گذاشتماش.
با سلام
فضای جالبی را از دانشکده اقتصاد استنفورد ترسیم کردید. برای من جالب است نظر شما را در مورد مستند inside job و به خصوص بخش هایی که در اواخر آن از استادهای اقتصاد هاروارد آورده است بدانم.
سلام
خصوصی
اجازه هست از مقاله هاتون در روزنامه استفاده شود؟
سلام. بله با ذکر منبع خوشحال هم میشوم 🙂