یک پدیده قابل توجه اجتماعی که در دوران پیش و خصوصن پس از انتخابات در ایران افتاد دوشقه شدن جامعه بود. گروهی از افراد که معتقد بودند قطعا تقلب صورت گرفته و گروهی که به هیچ وجه تقلب در انتخابات را قبول نداشتند. مستقل از اینکه «حالت واقعی جهان» چه بود، این را می توان گفت که حداقل یکی از این دو گروه اشتباه می کرد. در مدلهای معمول یادگیری اجتماعی اتفاقی که می افتد این است که افراد جامعه در تعامل با یکدیگر «یاد می گیرند» و باور آنها به یکدیگر شبیه می شود. شرایط نسبتا خوش-تعریفی وجود دارد که در صورت وجود آنها این یادگیری به حالت واقعی جهان همگرا می شود و بنابراین همه افراد به باور صحیح می رسند. احتمالا چنین انتظاری از جامعه ایران هم وجود داشت که بالاخره در یک فرایند یادگیری اجتماعی، به یک باور نسبتا مشابه برسیم. اما این اتفاق، حداقل در کوتاه مدت، رخ نداد و در دراز مدت نیز – حتی تا الان – حداقل در اطرافیان من همگرایی خاصی مشاهده نمی شود. دلایل گوناگونی برای این عدم همگرایی وجود دارد، که، به نظرم، یکی از آنها به ساختار شبکه اجتماعی ما مربوط است.
وقتی فرایند فکری خودم در مورد این باور را مرور می کردم، دیدم که من و خیلی از طرفداران هر دو گروه پس از انتخابات – طبعن و بنابر شرایط – گفتگوهای خود را با همفکرانمان افزایش دادیم. بیشتر افراد ترجیح می دادند از بین افراد شبکه اجتماعی خود، تنها با همفکرهایشان صحبت کنند – حتی صدا و سیما هم چنین رویه ای داشت! از طرف دیگر، بسیاری از پیوندهای این شبکه اجتماعی تضعیف و یا نابود شد: پیوند بین افراد حامی دو باور مختلف. کمتر کسی را سراغ دارم که برخی از دوستی هایش را از دست نداده باشد. بنابراین اتفاقی که افتاد این بود که فرایند یادگیری اجتماعی اکثرن در بین «همفکرها» رخ می داد که خب این دقیقن به این معنی است که هیچ یادگیری ای در حال رخ دادن نیست. تجربه شخصی من اینطور بود که پس از مدتی، صحبت کردن با افراد «متعادل» در طیف مخالف به شدت آموزنده تر از صحبت با افراد هم-فکر بود.
اخیرن یکی از دوستانم (بنجامین گلوب که سال پیش دکترایش را اینجا گرفت و رفت ام آی تی) همراه با استاد دانشکده، مت جکسون، مقاله ای نوشته اند در یکی از معتبرترین مجلات اقتصادی (کیو-جی-ای) در این مورد که چه طور «همشکلی» (تقریبا به معنی پیوند اجتماعی بیشتر یک گروه با خودش و گروه-گروه شدن جامعه) سرعت یادگیری در شبکه های اجتماعی را کاهش می دهد و چه طور ویژگی های دیگر شبکه این فرایند را تسریع یا تضعیف می کنند. ادعای اصلی هم خیلی ساده است. اگر ساختار شبکه اجتماعی به نحوی باشد که حالت دو یا چندگروه شدن پدید بیاید و پیوندهای بین گروهی کم باشند، سرعت یادگیری پایین خواهد بود. نتایج کمی غیرشهودی هم در مقاله هستند (مثلا اینکه کوتاهترین طول مسیر بین افراد چندان ارتباطی به سرعت یادگیری ندارد و ارتباطهای مستقیم بسیار اثرگذارتر اند) که نمیخواهم وارد جزییاتشان شوم. یک کار آزمایشی (اکسپریمنتال) هم در مقاله هست که نتایج را تایید می کند. در مورد مثال ایران، نه تنها پیش از انتخابات جامعه تقریبا به دوگروه تقسیم شده بود، که پس از انتخابات این دو گروه با شکستن پیوندهای بین گروهی باقی مانده، بسیار ایزوله تر شدند.
پی نوشت: احتمالا اینجا، از این به بعد، علاوه بر ویدیوهای آموزشی، مکانی برای گفتمانهای اقتصادی-اجتماعی-سیاسی هم خواهد بود، مگر اینکه دلیل خوبی برای مخالفت با این کار وجود داشته باشد.
و بعد از مدتی این گفتگوها (گفتگوهای بین همفکران) ملالآور و تکراری میشه(تجربه شخصی من).
یاد این شعر رومی افتادم که میگه؛ «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود // وا رهد از حد جهان بیحد و اندازه شود». واقعا سخن تازه و فکر تازه در جمعهای ایزوله شکل نمیگیره.
آقا عالی بود.
جالب بود. به نظرم یکی از نقاط قوت نقطه هم همین حضور افراد با عقاید و سلایق مختلف بود.
یاد ایامی که در نقطه فغانی داشتیم!
درود.
خیلی تحلیلِ جالبی بود. تابحال از این جنبه رفتارِ خودم رو وانکاویدهبودم!
اما این نکته رو هم باید در نظر داشته باشین که بعضیها بجایِ گفتگو تنها اهلِ پرخاش کردن ان!
گفتمان ما بین دو شخص یا گروه تنها زمانی شکل میگیرد که ما بین ان دویکی خود را حق مطلق ودیگری را باطل نداند